روز خیام مبارک
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین آیین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
همه دلخوشیم به اینه که تو یادت موندگارم
عزیزم اگه خزونم واست از بهار میخونم
تو رو تنها نمیذارم گرچه تنها جا میمونم
همه دلخوشیم به اینه که تو یادت موندگارم
......
بوی عشق
دستم را بگیر و قدم بگذار بر کوچه باغ بهاری قلبم ....
جایی که تلالو خورشید تنها از آن توست ...
آنجا که ابرها تنها برای تو می بارند ... پرستوها برای تو می خوانند ...
و نسیم تنها به شوق عطر افشانی رایحه تو می وزد...
جایی که مملوست از بوی علف باران خورده... بوی پاکی... بوی صفا... بوی طراوت... بوی تو...
بوی عشق....
امروز بارون بهاری زد.کم ولی همینم کافی بود!
وقتی که می دانم می خوانی چه زیباست نوشتن
امروز بوی گل های باران خورده عطر گیسویت را به یادم آورد؛نمیدانی چه سرمستم