خدایا ...
به خاطر یک سال گذشته ازت ممنونم...
به خاطر تمام زیبایی هاش...
تمام شادی ها ش...
و تمام خاطرات قشنگش...
از تو هم ممنونم...
به خاطر بودنت...
به خاطر اینکه تمام این لحظات رو ساختی
و باهام قسمت کردی...
به خاطر اینکه دستم رو گرفتی و پیش بردی...
خوشحالم که دستم رو گذاشتم توی دستای تو...
بدون که حتی با چشمهای بسته در کنارت قدم میذارم...
چون بهت ایمان دارم...
و میدونم که کوچه باغ بهاری آخرش یه باغه...
پر از گل و روشنی ...
بعضی خاطرهها زمان ندارند، مکان ندارند.
میپیچند در روح زمان و با هر نسیمی، زنده میشوند
سالروز تولد تمامی خاطراتمان مبارک
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است.
بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است.
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها
واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی.
...شب افتاده است و من تنها و تاریکم.
ودر ایوان من دیریست
در خوابند
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!
اخوان ثالث